ما نیاز داریم که دوست بداریم حتی اگر دوستمان نداشته باشند. نیاز مبرم یک دختربچه به عشق ورزیدن به یک عروسک -که لزوما قرار نیست عروسی کوچک باشد و محدودیتی برای جنسیتش وجود ندارد-نیازی یک طرفه است، عشقی یک طرف است و زندگی را شیرین می کند و البته که میدانیم این زندگی هم یک تعرفه ی یک طرفه است. آدم ها عروسک نیستند، آن ها به تعریف من حیوان هایی متمدنند پس واژه ی 'بی تمدن' واژه ای -بس- ناگوار است چرا که انسانیت را به چالش میکشد. حیوان بودن برای حیوان ها ناسزا به حساب نمی آید و آنچه نا خوشایند است حیوان دانستن انسان هاست.
یکی از مشکل های بزرگ جهان کوچک ما این است که کسی که دردی را تجربه نکرده برای آن درمان توصیه می کند. حالا پزشک ها گله نکنند که این حرف عملا عملی نیست منظور خان برداشتی دیگر است و اگر به روانشناسان بر نمیخورد به بعد روانی قضیه فکر می کند. بگذارید بیش از این موضوع را شفاف نکنم، اگر همه چیز را بگویم که من هم به نوعی مریض همین مرض هستم. اگر به بهانه ی همین تداخل اتفاقی متن با صنف پزشکان به آن ها ناسزا نمی گویم و مثلا آن ها را دسته ی دیگری از قاتلان قانونی معرفی نمیکنم که می توانند در روز روشن کیارستمی را از پای در آورند از ادب و اخلاق گرایی حقیر نیست. بنده معتقدم اعتقاد داشتن یه یک سری عقیده ها میتواند عقده گشا باشد! مثلا من معتقدم وقتی نفوذ مولکولی و حرکت توده میتوانند خلاف جهت هم باشند پس میشود این مفهوم را گسترش داد. مثلا اگر در یک مفهوم در یک رودخانه دو ماهی خلاف جهت به تصویر در آمده اند بیشک یکی خلاف جهت آب شنا میکند.
چرند می گویم؟! نه؟! من نه علیٍ اکبرٍ دًه خدایم!